۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

سينما

هرکي بره فيلم جديد هديه تهراني رو ببينه بوي جوراب ميده



پ.ن:بوي جوراب دادن يعني پاچه خواري يعني بي تفاوت به حال روز و مردمت کنار رئيس دفتر پرزيدنت تقلبي لم بدي و براي گالري عکس هاي هنريت! وام بگيري.













۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

امتحان

امتحان تفسير قرآن دارم و راننده تاکسي سر صبحي آهنگي با ترجيع بند "آي برنزه ست تن تو" گذاشته و خوشحال به نظر مي رسد
مذبوحانه تقلا مي کنم آيه ها را به ياد بياورم
با ربط از اينجا

۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

احوالات خردادي

پارسال
يه همچين شبي توو جام وول مي خوردم تا صب شه برم راي بدم
[احساس آزادي و دموکراسي داشتن مفرط خرکيفم نموده بود!]
امسال
حکومت روي سگ خودشو نشون داده
خون و خشونت و زندون و تجربه کرديم
نداها و سهراب ها رو از دست داديم
ولي همچنان
بي شماريم!

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

سفر



اين قدر سرم شلوغ بود که هي مي خواستم از شمال بنويسم و نميشد. دو هفته پيش با مامانم و دوستاش و دختراشون رفتيم سفر يه روستايي نزديک بابلسر.بعد اييييييين قدر خوش گذشت که نگو! من نمي دونستم دنيا بدون عناصر ذکور چقدر مي تونه مفرح باشه. جامون يه خونه ي کوچيک بود وسط يه مزرعه و روبه روشم شاليزار و تا چند کيلومتري مون هيچ بني بشري وجود نداشت در نتيجه مجبور نبوديم روسري موسري بپوشيم.طبعا هیچ کسی هم نبود که هی غر بزنه و امر ونهی کنه.با خیال راحت از درخت بالا می رفتیم و میوه می چیدیم.عصرها زير چنار وسط حياط دراز مي کشيديم، تا نصفه شب بيدار مي مونديم و حرف می زدیم و آخرشم از شدت خنده دل درد مي گرفتيم.من فقط غروبای کنار دریا دلم یهویی برای آقای الف تنگ میشد و از اون جایی که موبایلم آنتن نمی داد سعی می کردم به خودم مسلط باشم و برم شن بازیمو بکنم! راستي بفرماييد گوجه سبز: