۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

به تو عاشقم

دلم براي از تو نوشتن تنگ شده بود. خيلي وقت است كه خيلي حرف ها را بايد بزنم و نمي شود! شايد هم گفته باشم و آرزو كرده باشم كه "دوست داشتن" مان مستدام و گذشته باشم، ولي وقتي "دوستت دارم" حق مطلب را ادا نمي كند و دلم دنبال چيزي جا مانده مي گردد كه بگويد و آرام شود و آن "كلمه" را حتي اگر بگويد آرام نمي شود. مي خواهد تو قبل از اينكه هر چيز ديگري بشوي و هر اسمي كه بگيري همان آقاي الف "عزيز"ش باشي! توخود از چشم هايم بخوان كه بي اندازه "مي پرستمت " مرد من و دلم را راحت بگذار....

۲ نظر:

اُغلن کبیر گفت...

بعد از مدت‌ها...

حضرت خضر گفت...

عجب مخاطب خاصی داشت!